از روشنکردن مهتابی اتاق در ساعتهای پایانی روز متنفرم. در نظرم یک نوع پذیرش شکست است. پذیرش تاریکی شب و لزوم متوسل شدن به یک نیروی خارجی برای ادامهی حیات. پذیرش عقبنشینی پرتوهای خورشید و اینکه حتی، خورشید هم یک جایی تنهایت میگذارد.
از نور سفید مهتابی متنفرم. چون زیادی اتاق را روشن میکند. انگار که بخواهد نشان بدهد آن بیرون زیادی تاریک است. شاید اگر نورش کمتر بود و به جای سفید، زرد بود میتوانستم کمی دوسش داشته باشم. مثل نور زرد تیر چراغ برق آن ور کوچه که شبها میروم از پنجره نگاهش میکنم و وقتی بابا میپرسد دارم به چی نگاه میکنم میگویم به ماه نگاه میکنم. گرچه نگاهکردن به ماه هم درنظرش عجیب است اما عجیبتر از نگاهکردن به تیر چراغ برق نیست.
چند روز قبل مخاطب این حرف بودم که درونگرایی و عدم تمایل در اشتراکگذاشتن عواطفم با دیگران، میل به پنهان شدنم از تمام کائنات و شادنبودنم تلقین است و من فقط سعی میکنم برای خودخواهیهایم دلایل فلسفی جور کنم و بهواسطهی آنها دیگران را متقاعد کنم که کاری به کارم نداشتهباشند.
من توانایی تمایز این را ندارم که همهی این احساسات درونم تلقین است یا واقعی اما با آن بخشش که گفت من میخواهم از قفای هر پدیدهی طبیعی یک چیز غیرطبیعی دربیاورم و به آن پناه ببرم موافقم.
چند هفته پیش که روی کاناپهی خاکستری خانهی مادربزرگم که بعد از انباری، دومین جای موردعلاقهام در آن خانه است، دراز کشیده بودم و به تصویر دوربین مدار بسته روی مانیتور قدیمی نگاه میکردم متوجه اشتراکی بین خودم و تصویر یکی از دوربینها شدم.
دوربین فقط شعاع کوچکی از جلوی خانه را تحت پوشش قرار میداد. درونش عناصر ثابتی بودند. دویست و شیش همسایه، قسمتی از شاخههای درختی که تنهاش مشخص نبود، سایهی برگها و شاخهها روی آسفالت، بخشی از سبزی باغچهی آنور کوچه، جوب، آسفالت و گهگاهی هم ماشینهایی رد میشدند که با توجه به واقع بودن خانه در انتهای کوچه، چنین چیزی خیلی کم اتفاق میافتاد.
شباهت کلیدی بین من و آن تصویر، این بود که در شبهای تاریک، از نور زرد تیرهای چراغ برق محرومیم و باید منتظر ماشینهایی باشیم که با چراغهای جلویشان به آن فضا نور بدهند. نورهای زردی که روی آسفالت میافتند و آنجا را هر چند موقتی و کم روشن میکنند.
- چهارشنبه ۲۶ شهریور ۹۹ , ۲۱:۱۵