زری الیزابت

تعلیق

اگر عدم معاشرت من با دیگران را یک جاده در نظر بگیریم، یک‌سوم جاده را من با میل و اراده‌ی خودم رکاب زده‌ام. آن هم طی عملیاتی تحت عنوان «اختفا از خود و دیگران» و با شعار «دهانت را ببند».

یک‌سوم دیگر را ناگریز بودم که رکاب بزنم. بدون میل اما بااراده. در اثر عدم معاشرت‌های پی در پی کسی نمانده بود که به‌خاطرش دوچرخه را بزنم کنار و از توی سبد حصیری پشتش، کوکی گردویی و شیرکاکائو را بیرون بیاورم و یک جایی که نور از لابه‌لای شاخه‌ها روی زمین تابیده، بنشینیم و یکی یکی سوراخ‌های قلبم را بگردیم.

اما یک سوم پایانی نه میل داشت نه اراده. جاده افتاده بود روی سرازیری و عملاً من اختیاری نداشتم . به رکاب دوچرخه زل زده بودم که چطور بدون اینکه من نیرویی اعمال کنم حرکت می‌کند و دستانم از فرط فشار دادن فرمان گزگز می‌کرد. حتی متوجه پرتگاه انتهای مسیر هم نشدم. بعد از سقوط هم از بخت بد لباسم به انتهای یک شاخه گیر کرد و اجازه نداد کاملاً لذت پرتاب‌شدن را بچشم.
اینجا، در نوک شاخه‌ی درختی که حتی تنه‌اش را نمی‌بینم تنها کاری که می‌کنم نگاه‌کردن و لمس کردن است. نگاه به جنگل پایین دره و مراوده‌ی برگ‌ها و باد و لمس چوب شاخه.

باید برای چنین موهبتی از حافظه‌ام تشکر کنم که مدتی قبل از مسئولیتش استعفا داد و من را از وجود دردآورش خلاص کرد. وگرنه تمام مدت را در حال یادآوری گذشته و تطبیق گذشته و حال بودم.

در غیابش «تعهد به لحظات» را تجربه می‌کنم. انگار فقط همین ثانیه‌ای که می‌گذرد و باد موهایم را جلوی صورتم به این سو و آن سو می‌برد برایم اهمیت دارد. حتی صاحب موها را هم به‌سختی به یاد می‌آورم. می‌توانم تاابد همین‌جا بمانم و چیزی در ذهنم یادآوری نشود و حتی اندک امیدی داشته باشم که یک روزی شاخه بشکند و من لذت پرتاب‌شدن را با تمام وجودم بچشم.

آ ى با کلاه
۱۲ شهریور ۹۹ , ۰۹:۴۲

💜

پاسخ :

:*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
Designed By Erfan Powered by Bayan